آذرماه ۱۳۶۵ سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به مانند قایقی روی دریای متلاطم بود. تعدادی از بچهها ناخواسته از اعزام جا مانند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزامشدند...» در ادامه خبر متن این خاطراه را بخوانید.
کد خبر: ۵۸۳۹۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۸
همرزم شهید «احمد تبریزی» نقل میکند: «احمد موتور را روشن کرد و با لبخند دست تکان داد. موتور هنوز چند متری جلو نرفته بود که خمپارهای با صدای بلند پیغام شهادت احمد را در جبهه جنوب پخش نمود.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
خواهر شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «درحالیکه خودنویسی را جلویش گرفته بود، آن را به طرف مادر برد و گفت: جایزه گرفتم. من هم رفتم کنار مادر و به خودنویس نگاه کردم. رسول گفت: قشنگه؟ گفتم: آره، خیلی. آن را به من داد و گفت: بیا! مال تو.»
کد خبر: ۵۸۳۰۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
همرزم شهید «حسین چلوویان» نقل میکند: «میگفت: با اینکه گناهکاریم، اما خدای مهربان باز هم به ما لطف داره و نعمت خودش رو از ما نمیگیره. بعد میگفت: دوست دارم گمنام باشم.»
کد خبر: ۵۸۲۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
تاریخ شفاهی مادران شهدا
در این کلیپ مادر شهید «محمد پایون» نقل میکند: «وقتی هر روز عکسش را زیارت میکنم، میگویم: الهی با علیاکبر حسین(ع) محشور شوی.»
کد خبر: ۵۸۲۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳
خواهر شهید «علیمحمد تمدنی» نقل میکند: «میخواستم بگویم: میترسم دیگه زنده نبینمت. گفت: گریه نکن. من همیشه زندهام. هیچوقت نمیمیرم. درست میگفت. رفت و بعد از سه روز شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۲۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود جهانشیر»
برادر شهید «محمود جهانشیر» نقل میکند: «بهش گفتم: تو چطور تونستی تیربار به اون سنگینی رو حمل کنی؟ گفت: با فرستادن صلوات. گفتم: راستی، نفهمیدم تو که تشنه بودی چرا آب نخوردی؟ گفت: این یک چیزی بود بین من و عموی بچههای کربلا.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود جهانشیر»
پدر شهید «محمود جهانشیر» نقل میکند: «در یک اتاق تاریک و در بسته به نماز میایستاد. میگفتم: سر نماز چه کار میکنی که باید توی یک اتاق در بسته باشی؟ گفت: به جز خوندن نماز و قرآن کاری نمیکنم، اما وقتی تنهام، خدا رو بیشتر احساس میکنم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
برادر شهید «ابوالفضل ابراهیمیان» نقل میکند: «به هیچکس نگفته بود که پاش ترکش خورده. فقط به همسرم گفته بود: من مزه شهادت را چشیدم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی»
همرزم شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «شب عروسیش بود. یک ورق کاغذ از جیبم درآوردم و روی آن نوشتم: فردا اعزام است. یکی از بچهها آن را به علیاصغر رساند. در جواب برایم نوشت: اگر فردا اعزام است، من هم حنظله هستم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
قسمت اول خاطرات شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی»
همسر شهید «علیاصغر ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «یکی از دوستان قزوینیاش به نام علی اسماعیلی شهید شده بود. علیاصغر تکهای از لباسش را برای تبرک آورد و در آلبوم عکسش گذاشت و گفت: اگه خدا خواست و من شهید شدم، دوست دارم با خودم ببرمش.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴
تاریخ شفاهی همسران شهدا
در این کلیپ همسر شهید «محمود شاهحسینی» نقل میکند: «برای اینکه از من اجازه بگیرد، نصف ثواب شهادتش را به من بخشید.»
کد خبر: ۵۸۲۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
قسمت سوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل میکند: «گفت: داشتم قرآن میخوندم که یک لحظه احساس کردم چیزی شبیه نور فرود آمد و مرا فرا گرفت. درحال خودم نبودم. دلهره شدیدی گرفتم تا اینکه بعد از چند دقیقه کمکم خودم رو جمع و جور کردم. حاج آقا عبدوس گفت: انشاءالله خیره!»
کد خبر: ۵۸۲۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
کتاب «وکیل باشی» به کوشش زهرا شاهینی، بر اساس خاطرات جعفر شرفیه، پدر شهید «محمد شرفیه» از دوران دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۸۲۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خواهر شهید «رحمتالله عالیشاهی» نقل میکند: «قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند، مادرم میگفت: من مطمئنم که رحمتالله شهید شده. وقتی زنگ در به صدا درآمد، گفت: خدایا! این هدیه را از من قبول کن! حالا که خودم مادرم، میفهمم مادر یعنی چی! با خودم میگویم عجب ایمانی داشت مادر!»
کد خبر: ۵۸۱۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۹
برادر شهید «علیاصغر طاهریان» نقل میکند: «داشت ساکش را بیرون میریخت. پیراهن را برداشت و گفت: داداش! این رو برام نگهدار. وقتی خواستیم او را تشییع کنیم، همان پیراهن را به تن داشت.»
کد خبر: ۵۸۱۸۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۸
خانواده شهید «سید محمد طباطبائیخو» نقل میکنند: «از بچههای جبهه خیلی تعریف میکرد. از صفا و صمیمیت آنها میگفت و از مهربانیشان. میگفت: مادر! برای بچههای رزمنده دعا کن که طوری نشن.»
کد خبر: ۵۸۱۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
قسمت دوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل میکند: «پسر جوانی شروع کرد به توهین به انقلاب. بعد از نماز جماعت، حاج علی و آن پسر ساعتها بحث کردند. بالاخره او کارش را کرد و آن جوان را ارشاد که نه عاشق امام و انقلاب کرد، طوریکه پس از مدتی به جبهه رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۱۸۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
خواهر شهید «محمود شاهینفر» نقل میکند: «دکترها خوردن آب را برای او ممنوع کرده بودند. چهار پنج روزی طول نکشید که شهید شد. دلم میسوخت که چرا بهش آب ندادم. لااقل با لب تشنه شهید نمیشد.»
کد خبر: ۵۸۱۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
قسمت دوم خاطرات شهید «سید ابراهیم سیادت»
همرزم شهید «سیدابراهیم سیادت» نقل میکند: «گفتم: هیچوقت از تو ناراحت نیستم. یقین دارم که توی ثواب کارت شریکم. گفت: دلم میخواد زنی که به این خوبی میفهمه باید دست شوهرش رو برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و مملکت باز بگذاره، دلم میخواد بعد از شهادتم مثل حضرت زینب(س) استقامت کنی و صبور باشی.»
کد خبر: ۵۸۱۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱